به نام مکانیک قلب های تصادفی
به اسمان مینگرم!
باد دستان اهنینش را به صورت من میکوبد
و به فکر فرو میروم...
خداوندا!!
من چه از تو دورم و تو چه نزدیکی
تو را حس میکنم در گوشه ی ظلمت تنهاییم
ومن چه فراخ به دنباله تو میگشتم!
نمیدانم که چرا دیگرا ن اسمان را مظهر تو میدانند
و لحظه ای به قلبشان رجوع نمیکنند؟؟
و چرا نمیبینند تورا؟؟؟
دور میشوند ودور
و خانه ی تورا در قلبشان ویران میکنند...
آری!
من نیز چنین بودم
این چنین ساده و بی خبر
و غرق در دریای رویاهای دروغینم
وتو باز دستم را گرفتی
از شکاف کوچک تنهاییم و زندگی را به دنیای غبار آلودم هدیه کردی
آری من تو را یافتم میان گیوه های لب دریاچه
و جاری بودی تا اعماق قلب پر تنش زمین و احساس بچه گانه ی کودکی
الهی ! زمین دوباره لباس احرام خویش را به تن کرده که به دیدار تو بیاید
و من مبهوت از این حمد بی پایان او به آن منظره ی زیبای زمستانی می نگرم
و با خود میگویم
نگاهی به تک درخت باغچه ی خانه ات بینداز
که چگونه دستانش را به طرف خدا دراز کرده
و چه بی چشم داشت او را میستاید...
نظرات شما عزیزان:
که با یک چشم بر گذشته بگریند و با چشم دیگر
به آینده لبخند بزنند . . .
سلام دوست گلم عیدت مبارک
.gif)
برچسبها:
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |